بابا بودان و داستان قهوه هند

بابا بودان و داستان قهوه هند

قهوه هند و داستان تجارت آن

داستن شکل گیری قهوه هند بسیار قدیمی و جالبه.تقریبا پس از کشف قهوه در اتیوپی و آفریقا، عرب ها دان قهوه رو به یمن امروزی آوردن. ۸۰۰ سال پس از میلاد اولین عرب ها اسم قهوه خودشون رو عربیکا گذاشتن. صادراتش رو ممنوع کردن و اگر شما با محصول قهوه سعی در خروج از این کشور را داشتید به مجازات های سنگین و یا حتی مرگ رو به رو میشدید. به این دلیل که در دنیای آن روز تنها کالایی که در عرب ها میتونستن به صورت رقابتی اونو صادر کنن و از طریق اون درآمد کسب کنن، قهوه بود. قوانین سخت گیرانه باعث میشد که قهوه فقط به صورت رست یا برشته شده صادر بشه. اما بعد ها این قوانین سخت گیرانه تر هم شد و قهوه رو به صورت دم شده صادر میکردن.

یک تاجر صوفی وقتی برای اولین بار قهوه نوشید وارد یکی دنیای دیگه شد. اون میدونست که حکم خروج از قهوه یمن یا عربیکا ممکنه به قیمت جونش تموم بشه. اما این ریسک رو قبول کرد و سعی کرد راهی برای آوردن مقداری دان قهوه سبز به کشور خودش پیدا کنه. هند میتونست یک محل عالی برای رشد و پرورش قهوه بشه و با توجه به پتانسیل نیروی انسانی کشور هند، بابا بودان میدونست میتونه یک امپراطوری برای خودش در هند کبیر ایجاد کنه. روزهای زیادی بازرسی های شدید مرزی یمن رو زیر نظر میگرفت. سعی داشت نقطه ضعفی در میان بازرس های مرزی پیدا کنه. وقتی سخت گیری ها و میزان بازرسی ها رو میدید، ناامید میشد.

در ناامیدی بسی امید است

بابا بودان وسایل رو ناامیدانه زیر سایه ای نشسته بود و میخواست مدتی استراحت کنه. دستی به ریش خودش زد. شاید از سر عادت یا به فکری عمیق فرورفته بود. وقتی که به صورت پنهونی نزدیک بازرسی ها میشد به صورت سینه خیر روی زمین دراز میکشید. به همین دلیل یه تیکه چوب توی ریش بابا بودان گیر کرده بود. تیکه چوب رو نگاه کرد و گفت چه جالب و همون جا مدتی استراحت کرد. وقتی خوابید دوباره اون تیکه چوب کوچیک رو نگاه کرد. ایده جالبی به ذهنش رسید و از جا پرید. یه راه پیدا کرده بود تا امپراطوری جدیدی برای خودش بسازه. حدس میزنین چی شده بود؟

بابا بودان هنوز هم میدونست حکم گرفتن دان قهوه برای اون مرگه اما حاضر بود برای نقشه خودش ریسک کنه. به قول معروف شما زمانی ریسک نمیتونید کنید که نقشه ای نداشته باشید. حتی مردن برای یک نقشه عالی، از نظر بابا بودان یک مرگ عالی بود. توی یمن موند تا فصل برداشت قهوه بشه. به صورت کارگر توی زمین های قهوه کار میکرد و یک روز به بهانه اینکه دوست داره به جاس حقوقش یه مقداری قهوه بگیره تا برای خودش قهوه درست کنه، مقداری قهوه تازه برداشت. اون دونه ها رو به خونه برد و جایی در خانه مخفی کرد. توی این مدت به بهونه اینکه غم از خونه دور بودن و یا به اصطلاح غربت زدگی گرفته ریشش رو بلندتر هم کرد.

۷ تا دونه قهوه داخل ریشش خودش قایم میکرد و راه میرفت. امتحان میکرد که چطوری میشه این تعداد رو بیشتر کنه اما میدونست ریسک زیاد نباید بکنه. زمان برگشت به کشورش فرا رسیده بود و استرس زیادی داشت. اما به نگهبان ها که رسید، آرامش زیادی داشت. نگهبان ها مدت زیادی بازرسی رو ادامه دادن اما حقیقتی که دقیقا جلوی صورتشون بود رو ندیدن.

بابا بودان در هند از احترام زیادی برخوردار است.
در هند به بابا بودان اهمیت زیادی میدهند. به دلیل اینکه برای اولین بار قهوه رو وارد هند کرد.

رسیدن به هند و کشت قهوه

بعد از اینکه به هند رسید، بابا بودان مدت زیادی رو به پیدا کردن منطقه درست کشت قهوه صرف کرد. میدونست که این ۷ تا دونه آخرین شانس های اونن. دنبال سر نخ هایی میگشت که توی یمن دیده بود. به لطف کار کردن در یکی از مرازع قهوه حالا میدونست چه آب وهوایی برای قهوه عربیکا مناسبه. روی تپه چندرا درونا در ارتفاع ۱۸۰۰ متری قهوه های خودش رو کاشت. مراقب شبانه روزی کاری بود که از دستش بر میومد پس این کار رو کرد.

انگار که ۷ تا بچه نوزاد داشت از این گیاه های قهوه محافظت میکرد. تا زمانی که به چیزی که میخواست رسید. قهوه های بابا بودان حالا به ثمر رسیده بودن. از رست قهوه چیزی نمیدونست. اما بلد بود که باید مقداری حرارت ببینن و قبل از اون شسته و خشک بشن. چند نفر آدم محلی پیدا کرد. اون ها رو به مهمونی دعوت کرد و به جای چای قهوه دم شده به اون ها داد. مهمون ها با تعجب میپرسیدن این چه نوع چای و از کجا میتونن داشته باشن. بابا بودان به شوخی گفت به زودی به همه این محصول رو میفروشه. اما رازش رو به کسی نمیگه. اما پس از اینکه اولین مزرعه خودش رو زد. از شدت خوشحالی راز خودش رو بر ملا کرد.

اون به کارکنان خودش گفت که اون هم روزی توی همین مزارع در یمن کار میکرده و با تلاش و سختی به روشی که در بالا گفتیم تونسته ۷ تا دونه قهوه رو به هند بیاره. شاید این بزرگترین اشتباه بابا بود.

حرام شدن دان قهوه هند در فرهنگ اسلامی

روزها گذشت تا خبر گسترش قهوه از طریق جاده ابریشم به یمن رسید. اون ها از داستان بابا خبردار شدن و دان قهوه هند رو حرام اعلام کردن. به دلیل اینکه در اسلام دزدی حرام بود در نتیجه بابا احساس گناه میکرد. یمنی ها از بابا خواستن که درخت های قهوه خودش رو از بین ببره و به یمن برای باز پس دادن تقاص برگرده تا سزای کار خودش رو پس بده. بابا که نمیدوست با این کارش عاقبت خیری که سالها براش تلاش کرده بود رو به باد داده یا نه افسردگی شدیدی گرفت. دیگه براش امپراطوری اهمیت نداشت و حس گناه روزگارش رو تلخ کرده بود.

پس از این انگلیس که استمعار طولانی در هند داشت؛ پس از متوجه شدن داستان قهوه هند به پتانسیل بالای اون پی برد. تونست مزارع مختلفی رو تاسیس کنه و از نیروی کار جوان هند برای گسترش کسب و کارش استفاده کرد. شاید یکی از دلایل اینکه انگلیس تمایل داشت در تمامی مناطق استعمارش همین قهوه بود. داستان شکل گیری و افزایش گونه های قهوه هند رو هم برای بعد به شما توضیح میدیم. نظر شما درباره این داستان چی بود. اگر شما جای بابا بودان بودید این کار رو میکردید؟

منبع : wikipedia

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×

پشتیبانی قهوه گرام

×